اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نبض زندگي

تولد ٣ سالگي

پسر قشنگم ٣ ساله شد.سه ساله كه با هم هستيم در كنار هم.يه خانواده سه نفره كه هميشه با هم ديگه خوش و خوشحال و خندانيم.پسر قشنگم سومين سال زندگيت مبارك.اميدوارم ساليان سال سالم و شاد باشي و من و بابا محمد از تك تك لحظه هاي با تو لذت ببريم و تو هم در كنار ما بهت خوش بگذره.پسرم ،عزيزم.قشنگم عاشقتيم ...
18 شهريور 1395

دومين جشن تولد سه سالگي

امروز دومين تولد سه سالگيت رو تو خونه جشن گرفتيم.از صبح مامان و بابا كلي كار كردن از تميز كردن خونه گرفته تا تزئينات بعدم بابا محمد حمامت كرد و مامانم خوابوندت كه براي شب سرحال باشي.مهمونا ساعت ٦ اومدن و بعد از مراسم شمع فوت كردن و كادو باز كردن و يه كمي بزن و برقص .همه براي شام رفتيم رستوران اركيده.همه چي خيلي خوب و عالي بود و مهموني به خوبي برگزار شد. كادوهاي پسر گلم: مامان وبابا: يه مهر به اسم اميرعلي،يه ماشين مامان فرخ و بابا عباس:هليكوپتر،كتوني آديداس عزيز فريده:٢٠٠ تومان عمه مريم:١٥٠ تومان خاله شيما:سويشرت و شلوار آديداس دايي محمدامين: شن جادويي عمو مسعود و زنعمو ساناز:دستبند خاله مريم:ماشين ...
18 شهريور 1395

عروسي نيلوفر

امشب مامان و بابا عروسي نيلوفر دعوت داشتن براي اينكه پسرمون خيلي اذييت نشه و مجبور نباشه تا آخر شب بيدار بمونه تصميم گرفتيم كه ببريمش خونه عمه مريم جون.مامان مونا صبح پسر قشنگشو گذاشت مهد و بعد رفت آرايشگاه.بعداز ظهرم عزيز فريده اومد خونمون و رفتيم مهدكودك دنبال پسرمون و حركت كرديم سمت كرج خونه عمه مريم.طبق معمول با رسيدن خونه عمه و ديدن آرمان و آرمين و عمو امير پسرمون كلي خوشحال شد و بالا و پايين ميپريد.مامان مونا اونجا لباس پوشيد و بعد با بابا محمد با خيال راحت كه امشب به پسرمون خوش ميگذره راهي عروسي شدن.پسر عسلونم حسابي با بچه ها بازي كرده بود و وقتي آخرشب رفتيم دنبالش خوابيده بود.عمه مريم مهربون دستت درد نكنه.
14 شهريور 1395

تولد سه سالگي مهد كودك

براي اينكه پسرمون از مهدكودك بيشتر خوشش بياد و جذبش بشه.با النار جون هماهنگ كرديم كه تو مهدكودك براي عسل مامان و بابا تولد بگيريم.خلاصه يك هفته مامان مشغول تهيه و تدارك بود.عزيز مامان و بابا چون كارتن پانداي كونفوكار رو دوست داشت يه كيك تصويري از پاندا و دوستاش براش سفارش داديم.روز تولد هم كه الناز جون و محيا جون اطاق تولد رو آماده كردن و تزئين كرده بودن.عمو اعتمادي هم براي اجراي موسيقي اومده بود .همه بچه هاي مهدكودك هم بودن.البته خيلي پسر گل ما استقبال نكرد و مدام ميرفت با وسائل بازي play house بازي ميكرد و عكاس و فيلمبردارم دنبالش ميرفتن تا شكار لحظه ها كنن.در كل خوب بود و با خوردن كيك و باز كردن كادوها جشن تموم شد.بعدم با مامان فرخ و عزيز...
8 شهريور 1395

استخر توپ

مامان مونا امروز تصميم گرفته بود وقتي پسر گلش از مهد برميگرده حسابي سوپرايزش كنه .براي همين بعد ازاينكه پسر عسلمون رو گذاشتم مهد اول رفتم از يه فروشگاه ورزشي يه استخر بادي خريدم و بعد هم رفتم خيابون بهار ٥٠٠ تا توپ خريدم و اومدم خونه بعد از باد كردن استخر توپ ها رو ريختم توش و رفتم دنبال پسرم وقتي اومديم خونه پسر عزيزمون كلي ذوق كرد و پريد تو استخر توب .البته مامان مونا با اين سوپرايز كلي خودش و بابا رو به خاطر جمع آوري توپ هايي كه ميريختن زمين تو زحمت انداخت ولي مهم نيست مهم اينه كه پسر عزيزمون بهش خوش ميگذره و سرش گرم ميشه. پسر من و بابا محمد عاشقتيم ...
6 شهريور 1395

قبرس

امسال تابستون تصميم گرفتيم كه براي سفر بريم قبرس شهر آياناپا.طبق معمول بابا محمد تحقيقاتش رو شروع كرد و مثل هميشه يه هتل خيلي خوب و عالي رزو كرد.صبح از خونه به سمت فرودگاه امام خميني حركت كرديم و زمانيكه رسيديم دوباره كش مكش با پسرم سر اينكه كمك كنه چمدانها رو بذاريم تو ريل تا از گيت رد بشه شروع شد .عزيز مامان و بابا عاشق اين كاره.خلاصه سوار هواپيما شديم و پسرم با ديدن تبلت كه البته فقط براي توي هواپيما خريداري شده خوشحال شد و بيشتر تايم رو با تبلتش كارتن باب إسفنجي رو ديد و بعدم خوابيد.در كل توي هواپيما پسر گل و آقايي بود.بعد از سه ساعت پرواز رسيديم شهر لارناكا.چمدانها رو تحويل گرفتيم و به سمت آياناپا و هتل حركت كرديم.خيلي زود كاراي پذيرش ا...
2 شهريور 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد